گاه باید خود را گم کرد | چون نجابت | که در کوچه پس کوچههای این شهر دستبهدست میگردد. رضا صالحی مهربان | باد با لباس آبی |
مقدمه کتاب زرباران
در حال حاضر ترجمه داستانهای مدرنیستی و پستمدرنیستی در ایران کاری عبث است. این گفته دلایل مختلفی دارد. بهترین دلیل آن را میتوان عادت کردن ذهن خواننده ایرانی به داستان رئالیستی، رمانتیکی و ناتورالیستی خواند که وقتی این ذهن به یک داستان مدرنیستی مانند «خشم و هیاهوی» فالکنر و داستانهای پستمدرنیستی میپرد، سردرگم میشود و مضمون این داستانها را نه تنها نمیفهمد، بلکه آن را به تمسخر میکشد. و میتوان گفت که در این مورد حق با خواننده است و تا زمانی که خود ذهن و اندیشه فرد مدرن نشده و تفکرات حا کم بر پیرامون و جامعه مدرنیته را پشتسر نگذاشته باشد، درک مفاهیم مدرن و پستمدرنی سخت است.
تب پستمدرنیسم مدتها پیش در ایران بالا گرفت و خوشبختانه پس از مدتی کوتاه فروکش کرد، بهطوری که بسیاری از روزنامهنگاران از این موضوع بسیار سخن گفتند و چندین کتاب و نویسنده را در کشور جا انداختند، اما قدرمسلم این مفاهیم چون بهصورت عملی در جامعه ما جا نیفتاده است، نمیتواند ملموس باشد و حتا عدهیی برآن شدند تا با تقلید، خود را نویسنده مدرن و پستمدرن معرفی کنند.
اگر به شناخت ادبیات در دورهها و سبکهای مختلف بخواهیم بپردازیم، بیشک نیازمند معرفی و ترجمه آثار مختلف صرفاً در جهت آگاهیبخشی هستیم و انتظار نمیرود که این نوع آثار بیهیچ تجربهای عملی بتواند جایگاه خود را پیدا کند. بلکه هدف فقط آشنا ساختن خوانندگان و نویسندگان و روزنامهنگاران با این ژانرها است.
اما چیزی که مهم است این است که اگر خوانندهیی عادی بخواهد کتابی با این ژانرها بخواند، باید با برخی از مؤلفههای آن آشنا شود، بنابراین برآن شدم تا با شکاف مختصر ادبیات و جامعه پستمدرن به درک بهتر این داستانها کمکی به خوانندگان کرده باشم.
در آمدی بر ادبیات مدرن:
اصطلاح پستمدرنیسم نخستین بار در سال ۱۹۷۴ در معماری استفاده شد و بحثهای زیادی در محافل معماران برانگیخت. اما منتقدان ادبی این ویژگی را در آثار داستاننویسان دهه شصت دیدند که به بعد از جنگ تعلق داشت. این اصطلاح تنها محدود به داستان و معماری نشد، بلکه به فلسفه، هنر و نقاشی نیز سرایت کرد. پستمدرنیسم اصطلاح پیچیده و تعریف آن بسیار سخت است، چون در حوزههای مختلف هنری، معماری، موسیقی، فیلم، ادبیات، جامعهشناسی، ارتباطات، مد و فنآوری تعابیر وسیعی به خود گرفته است، حتا تعیین تاریخ شناخت و آغاز آن نیز مشکل است. فهم دقیق پستمدرن مستلزم این است که به قبل از مدرنیته و خود مدرنیته اشاره شود. چرا که وجود پیشوند «پست» به معنی «بعد از» به دوره بعد از مدرنیته اشاره میکند. ازاینرو برای شناخت مدرنیته نیز لازم است نگاهی کوتاه به علل پیداش مدرنیته بپردازیم.
پستمدرنیسم طرد مدرنیسم یا به مخالفت برخاستن با آن نیست. بلکه برخی از انگارههای آن را دنبال میکند.
همانطور که میدانیم بعد از قرون وسطی و حا کمیت بیش از ده قرن کلیسا بر اروپا، فلسفه وعلم به تدریج از الهیات کلیسا فاصله گرفتند. اواخر قرن چهاردهم بود که تحولی در فرهنگ ایجاد شد و حاصل آن رنسانس و شکوفایی حیات تازه شد. رنسانس ارمغانآور افکار و اندیشههای تازه بود و انسان را بهسوی انسانمداری سوق میداد. این تحولات در قرن شانزدهم و هفدهم به اوج خود رسید. از بزرگترین فیلسوفان این دوران دکارت، لایب نتیس و اسپینوزا هستند که در تسریع شکوفایی اندیشههای مدرن نقش بسزایی داشتند.
ویژگیهای داستانهای عصر مدرن
اصطلاح «مدرنیسم» انگارههای غربی بود که در اواخر قرن نوزدهم به یک جنبش زیباییشناسی تبدیل شد. جنبشی که وارد عرصههای هنری، موسیقی، ادبیات و نمایشنامه شد و کلیه معیارهای کهن ویکتورایی اعم از روند شکلگیری هنر، چگونگی استفاده از آن و مفهوم آن را طرد نمود. مدرنیسم در سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۳۰ اوج گرفت و اساساً به تعریف مجدد نقش شعر و داستان کمک کرد: اشخاصی مانند وولف، جویس، الیوت، پوند، فالکنر، استونس، پروست، مالارمه و کافکا جزء کسانی بودند که بنیانگذاران مدرنیسم ادبیات داستانی در قرن بیستم بهشمار میآیند. عموماً مدرنیسم در مفهوم هنری به جنبشهای قرن بیستم مانند دادا، سوررئالیسم، فوتوریسم و کوبیسم اشاره دارد. از دیدگاه ادبی، ویژگیهای اصلی داستانهای مدرنیسم عبارتند از:
۱ـ تاکید بر امپرسیونیسم و ذهنگرایی در نوشتارها و همچنین هنرهای تجسمی؛ تاکید بر شیوه نگاه به جای آنچه درک میشود. از نمونه این نوشتهها میتوان بر جریان سیال ذهن اشاره کرد. ۲ـ جنبشی که از عینیت واضح بهدور است و روایت کل دانای نامحدود، دیدگاه ثابت راوی و موقعیتهای اخلاقی روشن و صریح در این داستانها استفاده شده است. داستانهای فالکنر نمونههای بارزی از مدرنیسم هستند. ۳ـ نامشخص بودن تمایز بین ژانرها، بهطوری که شعر بیشتر مستند بهنظر میرسد، مانند شعرهای تی. اس. الیوت وایای کامینگز؛ و نثر شعرگونه بهنظر میآید مانند داستانهای ویرجینیا وولف و جیمز جویس. ۴ـ تاکید بر فرمهای ازهمگیسخته، روایتهای ناپیوسته و کولاژهای به ظاهر تصادفی در مواردمختلف. ۵ـ گرایش بهسوی عمل غیرارادی، یا خودآگاهی در تولید اثر هنری؛ ۶ـ طرد زیباییشناسی صوری پرطمطراق هواداران طرحهای مینیمالیستی (مثل شعر کارلوس ویلیامز) و طرد وسیع نظریههای زیباییشناسی صوری که در خلاقیت نیازمند ازخودانگیختهگی و کشف است. ۷ـ طرد تمایز میان تضاد طبقاتی یا فرهنگ مردمی که هر دو وسیلهیی برای خلق هنر بودند و درواقع شیوههایی برای به نمایش گذاشتن، توزیع و مصرف کردن هنر بهحساب میآمدند.
پستمدرنیسم
پستمدرنیسم طرد مدرنیسم یا به مخالفت برخاستن با آن نیست. بلکه برخی از انگارههای آن را دنبال میکند. مرز میان شکلهای عالی و پست هنر، و تمایزهای ژانری را رد میکند، و بر التقاطی بودن، ضد و نقیض بودن، بریکولاژ (ساختن چیزی از مواد گوناگون)، آیرونی، و مزاح تأکید دارد. هنر و اندیشه پستمدرن بر عمل غیرارادی و خودآگاهی، گسستهگی، ناپیوستهگی (بهویژه در ساختارهای روایتی)، ابهام وتقارن تمایل و بر موضوع منهدم، تنزل یافته تأکید دارد.
اما هرچند که پستمدرن در بعضی جهات شبیه مدرنیسم است، با این حال بسیار با آن متفاوت است. برای مثال مدرنیسم میخواهد دید گسستهای از ذهنیت و تاریخ انسان ارائه میدهد: مانند سرزمین بیحاصل تیاس الیوت یا بهسوی فانوس دریایی ویرجینیا وولف؛ و میخواهد این گسستهگی را اندوهبار جلوه نماید که معمولاً با گریه و زاری همراه است. بیشتر آثار مدرنیستی تلاش میکنند تا از این انگاره قابلیت آثار هنری برایجاد وحدت، انسجام و مفاهیم گمشده در زندگی مدرن حمایت کند؛ هنر کاری را انجام میدهد که روش متداول انسانی از انجام آن ناتوان است. اما پستمدرنیسم از نقطه خلاف آن استقبال میکند. دنیا بیمعنی است. پس تصور نکنیم که هنر به آن معنی میدهد، پس بیایید با چرندیات سر کنیم.
عموماً مدرنیسم به جنبشهای وسیع زیباییشناختی قرن بیستم اشاره دارد. اولین بار عنوان «مدرنیسم» در جامعهشناسی قرن بیستم بر زبانها افتاد و به معنی تمایز عصر حاضر از عصر کهن یعنی دوره قرون وسطی بود. همواره اندیشمندان برسر آغاز زمان مدرنیته و چگونهگی تمایز میان مدرن و کهن بحث مینمایند؛ به نظر میرسد که دوره مدرن بسیار زودتر از آن شروع شده که مورخان ذکر کردهاند. ظاهراً که دوره مدرن با روشنگری اروپایی که از اواسط قرن هیجدهم آغاز شد مرتبط است. برخی مورخان عناصر اندیشههای روشنگری را قبل از دوره رنسانس میدانند و میتوان بحث کرد که انگارههای اساسی روشنگری همان انگارههای اساسی اومانیسم است. خلاصهای از این انگارهها و فرضیهها چنین است:
جوامع مدرن بهطور مداوم بر ایجاد تضاد مضاعف بین نظم و بینظمی متکی است، بهطوری که میتوانند برتری نظم را تأیید کنند. اما برای انجام این کار، آنها باید چیزهایی داشته باشند که بینظمی را نشان میدهد ـ بنابراین جوامع مدرن مدام مجبور هستند بینظمی ایجاد کنند.
۱ـ یک «خود» استوار و منسجم و آگاه وجود دارد. این «خود» هوشیار، عاقل، خود مختار و جهاناندیش است ـ اساساً شرایط و اختلافات فیزیکی بر چگونهگی عملکرد آن تأثیر نمیگذارد. ۲ـ این «خود» خودش و جهان را از طریق دلیل و عقلانیت میشناسد و عالیترین شکل کارکرد ذهنی و تنها شکل عینی فرض میشود. ۳ـ اسلوب آگاهی حاصل از «خودِ» عقلانی عینی، علم است و میتواند حقایق جهان را، بدون توجه به شرایط فردی شخص آگاه بیان کند. ۴ـ دانش حاصل از علم، «حقیقی» و ابدی است. ۵ـ دانش یا حقیقت حاصل از علم همواره بهسوی پیشرفت و تکامل سوق مییابد و تمام رویکردها و عرفهای انسانی میتوانند با علم تحلیل و تجزیه شود و توسعه یابند. ۶ـ استدلال، قاضی نهایی واقعیت، حقیقت وخوبی است؛ یعنی آنچه قانونی و اخلاقی است. آزادی پیروی از قوانینی است که از دانش کشفشده استدلال مطابقت دارد. ۷ـ در دنیایی که استدلال بر آن حاکم است، همواره حقیقت همان خوبی، حق و زیبایی است؛ بین آنچه حق و درست است تعارضی وجود ندارد. ۸ ـ بنابراین علم الگویی برای اشکال مفید دانش از نظر اجتماعی بهشمار میآید. علم بیطرف و عینی است؛ دانشمندانی که ازطریق قابلیت عقلانی، دانش و علمی بیطرفانه تولید میکنند، باید در تبعیت از قوانین استدلالی آزاد باشند و نباید امیالی چون پول و قدرت انگیزه آنها باشد. ۹ـ زبان یا روشی که در اشاعه و تولید دانش اعمال میشود، باید عقلانی باشد. زبان برای عقلانی بودن باید واضح باشد؛ باید تنها برای نشان دادن دنیای حقیقی | قابلدرک، که اندیشه عقلانی ناظر آن است بهکار رود. باید بین اشیای ادراکی و واژهگانی، که برای ناامیدی آنها استفاده میشود، اتصال محکم و عینی وجود داشته باشد. موارد فوقالذکر مفروضات اساسی اومانیسم یا مدرنیسم است. و درواقع برای توجیه و توضیح تمام ساختارها و اسلوبهای اجتماعی ما از جمله دموکراسی، قانون، علم، اخلاق و زیباشناختی بهکار میروند.
اساساً مدرنیته درمورد نظم اجتماعی است: درمورد عقلانیت، عقلانیسازی، ایجاد نظم از بینظمی است. چنین تصور میشود که ایجاد عقلانیسازی بیشتر وابسته به ایجاد نظم است و اینکه هر اندازه جامعهای منظم باشد، کارکرد آن به همان میزان بهتر خواهد بود. بهرغم اینکه مدرنیته تا حدودی در پی افزایش سطح نظم میباشد، جوامع مدرن دائماً از هر چیزی که بر چسب «بینظمی» دارد و ممکن است مختل کردن نظم باشد، غفلت نمیکنند. بنابراین، جوامع مدرن بهطور مداوم بر ایجاد تضاد مضاعف بین نظم و بینظمی متکی است، بهطوری که میتوانند برتری نظم را تأیید کنند. اما برای انجام این کار، آنها باید چیزهایی داشته باشند که بینظمی را نشان میدهد ـ بنابراین جوامع مدرن مدام مجبور هستند بینظمی ایجاد کنند. در فرهنگ غربی، این بینظمی چیز دیگر و در خصوص دیگر تضادهای مضاعف دیگر تعریف میشود. بنابراین هر چیز غیر سفید، غیر مرد، غیرناهمجنس خواه، غیربهداشتی، غیرعقلانی و غیره بخشی از بینظمی است و باید از جامعه مدرن منظم و عقلانی حذف شود.
راههایی که جوامع صنعتی برای ایجاد نظم یا بینظمی میپیمایند تا به ثبات برسند به تلاش آنها مربوط میشود. این ثبات را میتوان با تمامیتهای یک سیستم کامل یکی دانست. تمامیت یا ثبات، کلان روایتهای داستان هستند که یک فرهنگ درمورد باورها و عملهای خود روایت میکند. در فرهنگ آمریکا، کلان روایتها ممکن است داستانی باشد که دموکراسی شکل روشنتر یک دولت بهحساب میآید و میتواند باعث شادیهای جهانی بشر شود. هر نظام اعتقادی یا ایدئولوژی کلان روایت خود را دارد: برای مثال کلان روایت مارکسیسم این است که کاپیتالیسم در خودش نابود خواهد شد و جامعهشناسان آرمانی دنیا را متحول خواهند ساخت. کلان روایت نوعی فراتئوری یا فراایدئولوژی هستند، یعنی ایدئولوژی نوعی ایدئولوژی را توجیه میکند.
تمام ویژگیهای جوامع مدرن، از جمله علم بهعنوان شکل اولیه دانش، به این کلان روایتوابسته است. آنگاه پستمدرنیسم نقد کلان روایت است. این امر نوعی آگاهی است مبنیبر اینکه چنین روایتها نقابی از تضادها و تزلزل بر چهره میزند که در سازمان یا عملکرد اجتماعی وجود دارد. به بیان دیگر، هر تلاشی برای ایجاد نظم همواره مستلزم ایجاد همان میزان از بینظمی است.
پستمدرنیسم در طرد کلان روایت از خردهروایتها حمایت میکند، داستان بهجای اینکه مفاهیم جهانی و کلی را توجیه نمایند، سنتهای کوچک و رویدادهای داخلی را توضیح میدهند. خردهروایتهای پستمدرنیسم همواره شرایطی، موقتی و احتمالی میباشند و ادعای جهانی بودن، حقیقت داشتن، مستدل بودن و ثبات داشتن ندارند.
از دیگر ویژگیِ اندیشه روشنگری، این انگاره است که زبان واضح است و واژهها نشاندهنده اندیشهها و چیزها هستند و چیزی در ماورای خود ندارند. جوامع صنعتی وابسته به انگارهای است که همواره دالها بر مدلولها اشاره دارند و حقیقت در مدلول نهفته است. با این حال، در پستمدرنیسم فقط دلالتکننده حضور دارند. درعوض برای جوامع پستمدرن تنها لایه هستند که عمق ندارند؛ تنها دالها هستند و مدلول نیستند.
روش دیگر بیان این مطلب این است که در جامعه پستمدرن، اصلیتی وجود ندارد، بلکه فقط کپی یا پیکره وجود دارد. برای مثال نقاشی یا تندیس را در نظر بگیرید: وقتی که اثر اصلی از ونگوگ هست، و ممکن است هزاران کپی از آن باشد، با این حال فقط همان اثر اصل ارزشمند است. این مثال درمورد همهچیز صدق میکند. حقیقت هم این چنین است: وقتی شبیهسازی شود اصل نیست.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر