بخشی از کتاب "اسبهای اندوه از هوش میرفتند"
با بغض شعری مرطوب
در حلق چشمانت
شرق آسمان بیجهت را
در دوردست اندازهی ارتفاع
بدرقه میکنی مرا
باید دیشب پریده باشم
بی خدانگهدارگفتن وُ بی وزن
لنگر کَشتی تن را
که اندام نداشت
برکشیده باشم
و باز هم
پریده باشم
...
با بغض شعری مرطوب
در حلق چشمانت
شرق آسمان بیجهت را
در دوردست اندازهی ارتفاع
بدرقه میکنی مرا
باید دیشب پریده باشم
بی خدانگهدارگفتن وُ بی وزن
لنگر کَشتی تن را
که اندام نداشت
برکشیده باشم
و باز هم
پریده باشم
...
نردبام کرم خطوط
در متن جسمش
خیرهی خواب
هوای دو گیجگاه تلخش را
زیر صندلی
تف میکرد
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر