جغرافیای مقطع کلمات
بهاءالدین مرشدی - نگاهی به کتاب «ایشان قاتل من است» شعرهای محسن بوالحسنی
بعضی شعرها هم هستند که شکل خودشان را دارند و نمیتوان گفت مثلا شبیه چه هستند یا شبیه که نیستند، درست شبیه یک لحظه هستند که اتفاق میافتند و همان لحظه را ثبت میکنند در یک جغرافیای خاص. اینکه میگویم جغرافیا برایش حرف دارم. شکل دادن در شعر خیلی اما و اگر دارد. خیلی وقتها شعرها آنقدر بیشکل هستند که خودشان را به رخ میکشند و خیلی وقتها هم هستند که شعرها شکل خودشان هستند. شکل همان لحظهای از اتفاقی که میافتد. این را پیشتر هم در نوشتهای دیگر گفتهام که شعرهای محسن بوالحسنی شبیه خودش است. این شبیه خودش بودن را شبیه یک جغرافیا و اقلیم میدانم. در این نوشته میخواهم بگویم شعرهای محسن بوالحسنی شبیه کدام جغرافیاست. این جغرافیا را به دو بخش تقسیم میکنم. یکی جغرافیای کلمات و یکی دیگر هم همان جغرافیایی که در کتابهای درسیمان خواندهایم.
اما کلمات در شعرهای بوالحسنی در چه جغرافیایی پرسه میزنند. برای این شما را ارجاع میدهم به این شعر:
«من از جمیع جهات اسیر
من از جمیع جهات مسافر
من از جمیع جهات کنده بودم
توی کوچه لباسهایم را
و با چشمهایم ساز میزدم.»
رفتار و جغرافیای این شعر کمی عجیب است. اینکه میگویم عجیب یعنی رفتار واژهها در این شعر تغییر میکند. چشمها همان چشمهای همیشگی نیست و ساز همان ساز نیست و جهتهایی هم که شاعر میگوید همان جهتهای در ذهن ما نیستند. وقتی جهات در جمیع ترکیب میشود جغرافیای کلمه از خودش فراتر میرود. وقتی به جهات فکر میکنیم گستردگیاش در ذهن خود را نشان میدهد و بعد وقتی جمیع هم به آن بچسبد هم تاکید است و هم گسترده کردن فضای جغرافیایی کلمه. محدوده کلمات را ارتقا دادن. شکل کلمات را تا بیمرزی پیش بردن و بسیط کردن معانی کلمهها و حتی جملهها. این رفتار را در سطرهای دیگر شعرها هم میبینیم. چیزی شبیه این شعر:
«کنار این آغوش باز
به خیابان رجوع میکنم وَ با زن
به مرز دیر شدن میرسم
و با توجه به نصِّ صریح قانون
به شکلی هجری و قمری
در کشور بادها
پراکنده میشوم.»
بوالحسنی از جغرافیا خوشش میآید. از جا و مکان داشتن در شعرهایش خوشش میآید. از اینکه بدانید این شعر در این سرزمین سروده شده خوشش میآید و از رفتار مکاندار کلمات لذت میبرد. او حتی از کلمه «جغرافیا» هم خوشش میآید و انگار با ورود این کلمه به شعرهایش تشخص میدهد.
این شعر هم جغرافیای گستردهای دارد در کلماتی که از آن بهره گرفته. حتی اگر به معنی کلمات و ترکیب و چینششان هم فکر کنیم فضا را گسترده کرده و شکلی بسیط به فضای شعریاش داده است. همه رفتارهای کلمات این شعر در یک گستردگی شکل گرفتهاند از شکل آغوش و ترکیبش با باز گرفته و بعد در یک چرخش شعر را در مرز و دیر شدن به تنگنا میاندازد و در یک تاریخ با گستردگی هجری قمریاش در کشوری قرار میدهد که بیمرز است. این بیمرز بودن فضا را گسترده میکند و جغرافیا را بزرگتر میکند و وقتی به کلمه پراکنده میرسد در یک فورانی این قطعه را پراکنده میکند. اگر بخواهیم شعرهای بوالحسنی را به همین ترتیب و ساختار فرمی کلمات بررسی کنم میبینیم جغرافیای کلمات شعری او دنیای خودش را دارد. کلماتی گهگاه هیچ سنخیتی با هم ندارند اما در کنار هم چیده میشوند و گاه هم حتی به انتزاع میرسند و فهمشان را با مشکل روبهرو میکنند. رفتاری که او با کلمات دارد گاهی تشخص دادن به بیچیزهاست. چیزهایی که نمیتوانی حتی آنها را به شکل در بیاوری اما شاید بتوان کلمات را جوری چید که مثلا کلمه باد به جغرافیا تبدیل شود و در این جغرافیا شاعر را مجبور کند تا برای باد نامگذاری کند. مثلا این شعر را ببینید:
«حالا که مجاب شدی
دنبال سطرهای درخشان نباش
فقط سر به هوا
به دستهایت نگاه کن
قول میدهم روزی شش بار
از تکلیف تو روشن باشم
که این روزها شدیداً
به نامگذاری بادها مشغولم.»
بوالحسنی از جغرافیا خوشش میآید. از جا و مکان داشتن در شعرهایش خوشش میآید. از اینکه بدانید این شعر در این سرزمین سروده شده خوشش میآید و از رفتار مکاندار کلمات لذت میبرد. او حتی از کلمه «جغرافیا» هم خوشش میآید و انگار با ورود این کلمه به شعرهایش تشخص میدهد. این است که در خیلی از شعرهای او شاید بدون اینکه به آن فکر کند این کلمه را مدام به مدام تکرار میکند. مثل رفتارش با این کلمه در این شعر:
«و حتم داشت یک روز
زنی از اوایل دیماه
با کیفیت دقیق ریاضی
و تنی که بوی چوب میدهد
برای تخمین وضعیتهای مساوی
وسیع کردن کتاب جغرافی
و تاریخ گذاشتن زیر هر برگهای
بالاخره از راه میرسد.»
همه اینها و مثالهای دیگر در شعرهای کتاب «ایشان قاتل من است» هست که میشود به استناد آنها این جغرافی را بسط داد. اما یک جغرافیا هم هست که اشاره به مکان خاص دارد. شکل یافتن فرم کلمات این شاعر به گمانم هم از همان اقلیم است که نشات میگیرد. بریدهبریدگی در برخورد با کلمات، مقطع بودن جملات وگاه دیرفهم بودنشان شاید به اقلیم خوزستان برگردد. شاید این مسیر را در شرح شعر او اشتباه بروم اما نوع حرف زدن عربها به فارسی و شکل مقطع آن میدانم در این شعرها بیتاثیر نیست. اقلیم خوزستان در این شعرها یکی از مکانهایی است که بوالحسنی بیشترین بهره را از آن برده است. مثلا نگاه کنید به این شعر:
«سلام گردن!
این قوزِ کمر منم
و این تویی و بوی مینارت
که هوا را متلاشی کرده
راه برده تا نیروگاه
سعی میکند شعرهای شیمیایی بنویسد
تا اینکه عکس میبینم من و
کارونم آرزوست.»
و یا روزگاری که بر این اقلیم رفته است در این شعر حتی:
«این او
از جنگ برگشته
و کوچههایی را به یاد دارد
که رسماً
در اولین حملهٔ هوایی
شهید شدند»
خیلی چیزهای دیگر در این جغرافیا میشود به آن رسید. مثل فاصلهای که در جغرافیا هست و شاعر از آن نگران است مثل این تکه از شعر: «همین دو صفرهایی که مزاحم تماسهای عاشقانهاند» و اشارهای که به فاصله جغرافیای کشور تا کشور دارد. محسن بوالحسنی در این اقلیم و جغرافیا سکونت دارد:
«بغلم کن جنوب
بغلم کن
و به رویم نیاور
که زن یعنی
خیالبافترین مرد زمین.»
و البته در جغرافی و اقلیمهای دیگر هم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر