ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

برگی از کتاب "لبخندهای مچاله" نوشته "نکابد"

برگی از کتاب "لبخندهای مچاله" نوشته "نکابد"

 

شِکوه می‌کنی

   که واژه‌های من چرا چنین به بیراهه می‌روند.

به بیراهه‌ها خیره می‌شوم،

به آن طرف که آدرس من است

و با غمی غریب در خودم

            سکوت می‌کنم.

 

***

 

نه زمین، نه دست‌هایت

 

زمین زیر پایم کنار رفت

               و قلب من

                       فرو افتاد

                       فرو رفت

              و اشک‌هایم را با خود برد

              و چشم‌هایم

                  - به جا مانده حیران -

                             تو را می‌جست

                             جایی که نه زمین بود 

                                         نه دست‌هایت.

***

 

ما کوچک بودیم یا آرزوهایمان زیادی بزرگ بودند؟

آرزوهایمان بزرگ بودند یا آنها زیادی کوچک بودند؟؟؟

***

 

آنها با هم درگیر می‌شوند

ما لای چرخ دنده‌ها لِه می‌شویم


نکابد

نکابد

  هیچ وقت درست متوجه نشدم که کی هستم. همراه من یه نمی‌دونمِ بزرگ هم به دنیا اومد. از یک سری تاریخ و سوال‌های فیزیکی که بگذریم، همه چیز مبهم و گاه متضاد هست. من که فقط بلد بودم شاگرد اول بشم، نه کسی بود که به من بگه، نه خودم از اون حباب خارج شده بودم که بپرسم "خوب این شاگرد اول شدن واسه چی هست و به چه دردی می‌خوره". این باعث ...

لبخندهای مچاله

لبخندهای مچاله

خرید
نویسنده: نکابد
این کتاب را ببینید

تو از میان مزارع گندم آمده بودی | از میان آن همه شکوفه‌ی نارنج | که مست می‌کند بهار را | من از میان آن همه واژه | نه برای تسخیر تو | برای جبران آن همه خوبی | که با خود آوردی.          چند برگ از این کتاب را اینجا در گوگل بوکز بخوانید. با کلیک کردن روی این قسمت سری هم به صفحه فیس‌بوک این کتاب بزنید.

برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت

نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر