برگی از کتاب "لبخندهای مچاله" نوشته "نکابد"
شِکوه میکنی
که واژههای من چرا چنین به بیراهه میروند.
به بیراههها خیره میشوم،
به آن طرف که آدرس من است
و با غمی غریب در خودم
سکوت میکنم.
***
نه زمین، نه دستهایت
زمین زیر پایم کنار رفت
و قلب من
فرو افتاد
فرو رفت
و اشکهایم را با خود برد
و چشمهایم
- به جا مانده حیران -
تو را میجست
جایی که نه زمین بود
نه دستهایت.
***
ما کوچک بودیم یا آرزوهایمان زیادی بزرگ بودند؟
آرزوهایمان بزرگ بودند یا آنها زیادی کوچک بودند؟؟؟
***
آنها با هم درگیر میشوند
ما لای چرخ دندهها لِه میشویم
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر