بخشی از کتاب "زیستن در دامنه کوه آتشفشان" سروده علی صالحی بافقی
با یک دیازپام صد هم
به انتها میرسند
قصههای تو و
بیخوابیهای من...
شب اما درمانی ندارد.
***
نه تنم را به آزادی نزدیک کرد پریدن
نه به تو...
باید برگردم
قوانین سقوط آزاد کتابهای فیزیک مدرسه را
دوباره مرور کنم...
***
اتّفاق میاُفتم بر لبانت
نه من نیوتونام
نه جاذبهی تو نیازی به کشف شدن دارد.
به دندان میکِشمت با پوست.
***
به تماشای آبهای آزادِ دوردست
فرسوده نمیشَویم در کرانهها
موجها
از حکایتِ صبوریِ سنگ
چیزی نمیدانند.
***
تنهاییام را کمتر میکُنَد ماندنت
یا رفتنت
یا بیشتر
نمیدانم...
همیشه
آن که میرود
فکر میکند
دلایلِ مُحکمتری دارد...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر