نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
مرضیه سبزعلیاننویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا هیچ وقت پای زن ها به ابرها نمی رسدخریدنویسنده: مرضیه سبزعلیان این کتاب را ببینیددر بخشی از داستان «صورتیهای پشت پنجره» میخوانیم: حالا غروبها بنفشه میآید، ولی دیگر تنها نیست، تمام پهنای کوچه باریک را دخترهایی گرفتهاند که پیراهنهای حریر صورتی دارند. هیچ کدام چادر و روسری ندارند. به جای آن دور گردنهای بیاستخوانشان یک حلقه طناب گره خورده که دنبالهاش روی زمین میکشد و ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
مرضیه سبزعلیاننویسنده آثار در ناکجا نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا هیچ وقت پای زن ها به ابرها نمی رسدخریدنویسنده: مرضیه سبزعلیان این کتاب را ببینیددر بخشی از داستان «صورتیهای پشت پنجره» میخوانیم: حالا غروبها بنفشه میآید، ولی دیگر تنها نیست، تمام پهنای کوچه باریک را دخترهایی گرفتهاند که پیراهنهای حریر صورتی دارند. هیچ کدام چادر و روسری ندارند. به جای آن دور گردنهای بیاستخوانشان یک حلقه طناب گره خورده که دنبالهاش روی زمین میکشد و ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
هیچ وقت پای زن ها به ابرها نمی رسدخریدنویسنده: مرضیه سبزعلیان این کتاب را ببینیددر بخشی از داستان «صورتیهای پشت پنجره» میخوانیم: حالا غروبها بنفشه میآید، ولی دیگر تنها نیست، تمام پهنای کوچه باریک را دخترهایی گرفتهاند که پیراهنهای حریر صورتی دارند. هیچ کدام چادر و روسری ندارند. به جای آن دور گردنهای بیاستخوانشان یک حلقه طناب گره خورده که دنبالهاش روی زمین میکشد و ...
هیچ وقت پای زن ها به ابرها نمی رسدخریدنویسنده: مرضیه سبزعلیان این کتاب را ببینیددر بخشی از داستان «صورتیهای پشت پنجره» میخوانیم: حالا غروبها بنفشه میآید، ولی دیگر تنها نیست، تمام پهنای کوچه باریک را دخترهایی گرفتهاند که پیراهنهای حریر صورتی دارند. هیچ کدام چادر و روسری ندارند. به جای آن دور گردنهای بیاستخوانشان یک حلقه طناب گره خورده که دنبالهاش روی زمین میکشد و ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر