نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
نفوس مردهنویسنده: میخائیل بولگاکفاین کتاب را ببینیدخریددر نمایشنامهی نفوس مرده که با الهام از کتابی به همین نام به قلم نیکلای گوگول نگاشته شده نیز از دنیای تصنعی و حماقت طبقهی اشرافیت و آرمانشهر ترسیمی آنان سخن میگوید و ...
الهام نظریمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا هومر و لنگلی خریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: الهام نظریاین کتاب را ببینید...مهمانان ما چهار روز ماندند. همان اول، کار کردن با هفتتیر را به ما آموزش دادند. من نمیترسیدم و لنگلی هم نمیترسید. بهقدری عصبانی بود که مطمئن بودم حمام خون راه میاندازد. ماسیمو، بهدستور پدرش، سعی کرد سیم تلفن را از توی دیوار بیرون بکشد. لنگلی گفت: «بیا، من این کار را برایت میکنم، این چیز لعنتی هیچ ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
الهام نظریمترجم نظرات شما آثار این نویسنده در ناکجا هومر و لنگلی خریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: الهام نظریاین کتاب را ببینید...مهمانان ما چهار روز ماندند. همان اول، کار کردن با هفتتیر را به ما آموزش دادند. من نمیترسیدم و لنگلی هم نمیترسید. بهقدری عصبانی بود که مطمئن بودم حمام خون راه میاندازد. ماسیمو، بهدستور پدرش، سعی کرد سیم تلفن را از توی دیوار بیرون بکشد. لنگلی گفت: «بیا، من این کار را برایت میکنم، این چیز لعنتی هیچ ... نظرات شمابرای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید : - ورود - عضویتنظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد. با تشکر
هومر و لنگلی خریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: الهام نظریاین کتاب را ببینید...مهمانان ما چهار روز ماندند. همان اول، کار کردن با هفتتیر را به ما آموزش دادند. من نمیترسیدم و لنگلی هم نمیترسید. بهقدری عصبانی بود که مطمئن بودم حمام خون راه میاندازد. ماسیمو، بهدستور پدرش، سعی کرد سیم تلفن را از توی دیوار بیرون بکشد. لنگلی گفت: «بیا، من این کار را برایت میکنم، این چیز لعنتی هیچ ...
هومر و لنگلی خریدنویسنده: ای ال داکتروفمترجم: الهام نظریاین کتاب را ببینید...مهمانان ما چهار روز ماندند. همان اول، کار کردن با هفتتیر را به ما آموزش دادند. من نمیترسیدم و لنگلی هم نمیترسید. بهقدری عصبانی بود که مطمئن بودم حمام خون راه میاندازد. ماسیمو، بهدستور پدرش، سعی کرد سیم تلفن را از توی دیوار بیرون بکشد. لنگلی گفت: «بیا، من این کار را برایت میکنم، این چیز لعنتی هیچ ...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر