دههی ۶۰ در زندان گذشت. در خواری شکنجه. در هراس مرگ. روزشماری اعدام. اندیشه ی تیر خلاص. تن در اختیار دیگران بود تا هر گاه خواستند بکشند. دست حادثه اما راهی دیگر زد: آزادی، گریز، پناهندگی و تبعید. تلاش برای یافتن جایگاهی در جهان غرب. سال ۲۰۰۹ روز تولدم حس خاصی دست داد. هدیه ی تولدم اسپا بود. از عزیزی که میخواست مهربانیاش مرهم باشد. اتاق اسپا اما یادآور شکنجه شد و مرگ. برهنه و رها در دست کسی دیگر تا هرچه می خواهد با تنت بکند. اما همان لحظات نخستین بدبینی جایش را به اعتماد به دیگری داد. به دستان ماهر و مهربان زنی که به آرامی نوازش می کردند. قصد آسیب نبود. و بعد خوابی آرام. چه آرام می توان مرد. به سادگی گذر از بیداری به خواب. از جهانی به جهانی. بی هراسی. بیدردی. رها. در بین خواب و بیداری واژههایی به ذهنم آمدند که بر پاره کاغذی نوشتم. و بعد این حس تکرار شد. همان سال حوادث متعدد دیگری رخ داد که مرگ را به آرزوی آزادی، تغییر و رهایی از قید عادت و ایمان پیوند داد. حاصلش دفتری شدکه سی پاره نام گرفت.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر