زندگی دامی از هراس در پيش ديدگانش گسترده است. و ايشان به چشم خويش میديدند که ديوارهای سرزمينشان به روی چرخهای سنگين شکست برای آنها و کامجويی برای ديگران به درون میغلتد.
مردان میگفتند که ديوارها به هم خواهد رسيد و سرزمين ما به هيچ بدل خواهد شد؛ ليکن در دل اين شَجام سستی آفرين که زنان را در کنار آتش نشين و مردان را تسليم و دلچرکين کرده بود. روزی پيرمردی از ميان کتابهای در خاک خفتهاش دفتری را جست. در اين دفتر داستانی بود. در اين داستان مردی، بر کف اين مرد کمانی.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر