این داستان به دغدغهها و نیازهای دختران و پسران جوان در جامعه امروز میپردازد و بر نگرانیهای خانواده دربارهی زندگی فرزندان جوانشان تاکید میکند. در بخشی از داستان میخوانیم: «گفت: لطفا برید اونورتر. لبهی صندلی نشستم. نشست. لحظهای مکث. انگار نفس میگرفت و بعد شروع به نواختن کرد. نرم و آرام. مثل اینکه کلیدهای پیانو را نوازش میکرد و من با موسیقی، چهرهی کیمیا را میدیدم... و حس میکردم این دستها روی صورت معصوم دختر من نواخته میشوند. دختری که شیرش داده بودم، اولین لبخندش را دیده بودم، اولین بوسهاش مال من بود، گریههایش روی شانهی من بود. موسیقی بینظیر بود. مرا میبرد بالا و بالاتر... آن را شنیده بودم. کیمیا در بچگی سوار اسبی در پاساژ نزدیک خانه میشد که این آهنگ را به شکل عروسکی پخش میکرد. اما این موسیقی بود. گرم و آرامشبخش. انگار روحت را از پنجره بیرون میبرد و پسرک... انگار دیگر در اتاق نبود. انگار روحش را به برگها، درختان و حتی طوفان پشت پنجره بخشیده بود. مطمئن بودم در آن حال اگر سیلی هم بخورد، نمیفهمد. موسیقی تمام شد. بیاختیار دست زدم. نمیدانم چرا. شاید چون آن موسیقی، معصومیت و زیبایی کیمیا را در کودکی به یادم آورده بود. دختر زیبای من... که نه شبیه من بود نه پدرش. گفت: فور الیز. گفتم: بله. گفت: بتهوون برای یکی از دخترایی که دوست داشته سروده. "الیز"... یکی از شاهکارای جهانه. گفتم: الیز... و در دلم گفتم: کیمیا... کیمیام شاهکار منه... بوی جنگلهای سوخته. برق نقرهی روی سینهاش و آن دو ساعت با دو وقت مختلف اذیتم میکرد.» برای بسیاری از علاقهمندان و صاحبنظران رشتهی تئاتر، چیستا یثربی (۱۳۴۷) شناخته شده است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر