و این زمان مرد دیگری آغاز میکند
که هنوز طعم تلخ شکستگی دل را نچشیده است
و دشنام دیگران، چون تیرهای زهر به دل او ننشسته است
و ستایش ایشان، او را به ورطههای خالی تحسین خویش نیفکنده است...
که هنوز دیوارهای سخت، تنهی ستبر خویش را بر او نکوبیدهاند
و سینهاش را مدالهای افتخار نیاراسته است
و جویهای گلآلود، خود را به زیر پای او نکشیدهاند
و چاههای میان تهی در پیش گامهای او دهان باز نکردهاند.
و او، این تازه سفر کردهی تنها، میخواهد که سوار بر اسبهای سرکش نثر، در راههای نکوبیده بتازد و از حصارهای حصین شهری که بسیار، در پای دروازههایش نشستهاند بگذرد.
که اگر نتواند، بیشک بازخواهد گشت
وچون کهنه قبایی شایستهی سوختن، خویشتن را به دروازههای این حصار نخواهد آویخت و بست نخواهد نشست.
این زمان، مرد دیگری آغاز کرده است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر