راب هورتُن، پسر دوازده سالهای که مادرش را به تازگی از دستداده در متلی به همراه پدرش کار و زندگی میکند. او مبتلا به بیماری پوستیای است که به دلیل آن موقتاً مجبور به ترک تحصیل مدرسه میشود. راب، بعد از مرگ مادرش، روی تمامی احساساتش سرپوش گذاشته است. او خود را وادار کرده تا به چیزی فکر نکند و به اصطلاح خودش، تمام احساساتش را در چمدانی گذاشته و درش را محکم بسته است. یافتن یک ببر وحشی و آشنایی با سستین بیلی، باعث ایجاد تغییرات ژرفی در او میشود، بهگونهای که آنچه را در چمدان احساساتش محبوس کرده بود، سرانجام بیرون میریزد و به آرامش میرسد.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر