دلجو: اسمش دلارام بود اما هیچوقت آروم نبود، یه مشت گندم ریخت جلوی گنجشکه و چمدونمو داد دستم، بعد یه حرفی زد که جیگرم سوخت. | زخمی: چی گفت؟ | دلدار: مادره دیگه، صورت خیسش یه طرف و بغض صداشم یه طرف. | تنها (گریان): یه وقت نری پلاک بشی برگردی. | دلدار: تنها خداحافظیای که هیچوقت از یادِ آدم نمیره خداحافظی ِ مادرهس! | تنها: از تو پنجرهی خونهشون دیدم، بارون بود و خیس ِ آب شده بودم، دلش سوخت و پنجره رو باز کرد، بعد هم بخاری روشن کرد، یادته زخمی؟ مادرش گفت، جبهه پُر از بارونه، من شنیدم، بارونِ آب و بارونِ ترکش و بارون مردهها، این بخاری رو ببر با خودت اگه میخوای...
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر