قای فطانت تا چند سال پیش، دو، سه سال مانده به بازنشستگی با رضایت قلبی به زندگیاش نگاه میكرد. او از زمان دانشجویی بیوقفه كار كرده و از كوران حوادث سر به سلامت به در برده بود. او با تاجالملوك ازدواج كرده و دارای پنج فرزند دختر و پسر موفق بود. فطانت استاد دانشگاه بود و دكترای ادبیات داشت. حتی وقتی همسرش به علت بیماری زمینگیر شد، توانست با مساله كنار بیاید. اما در این چند سال اخیر هروقت تصویر خود را در عكسی یا آینهای میدید، به یاد "مسخ" فرانتس كافكا میافتاد، طوری كه این موضوع كمكم به یك مشكل لاینحل بدل شد و دكتر فطانت نمیدانست با آن چه كار كند...
در این كتاب داستانهای دیگری با عنوانهای درآمد، گناه و گریز، نفس نكشید! نفس بكشید!، عصرانه، احلام، و سلام به نگارش درآمده است.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر