گناه را به گردن فاصله می اندازیم | ولی بهار دشمن صبر است | مگر نگفتی : برایم دروغ ننویس! آن که بر زانوان تو به خواب میرود | کتاب نیست | مگر ندانستی آن چه رابطه را گره کور می زند، نه طول فاصله | کمبود حوصله خواهد بود؟ | اگر ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگ باشد | کتابها، بر زانوان ما، هنرهاشان را بیرون میریزند | ماتیلد از سرخ و سیاه | میسیز بلوم از دوبلین | بلورخانم از همسایهها | و یک | کتاب که نامش را فقط من و تو میدانیم | هنر، نه از فراوانی، از فقدانها میرنجد | بهار را، با چشم باز، در باغچهی رؤیا میکنیم.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر