وقتی برای اولینبار دیدمت باز هم از مینیبوس قراضه جا مانده بودم. خیلی تصادفی دیدمت. دو سه بار از کنارت رد شدم. هر طرف که میرفتم نگاهم میکردی. فکر کردم تو هم یکی از همان بچههای توی کوچهای و الان است که مادرم بیاید و بهت تشر بزند که دور و برم موس موس نکنی. ولی اشتباه میکردم. مادرم مثل همیشه حواسش به من بود. این را وقتی فهمیدم که با گوشه پیراهنش صورتم را پاک کرد و برای اولینبار خیره شد توی چشمهایم ولی چیزی نگفت.
برای ارسال نظر ثبت نام کنید یا اگر عضو هستید وارد شوید :
- ورود
- عضویت
نظر شما بعد از تایید مدیریت وبسایت منتشر خواهد شد.
با تشکر