بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
آخر
به هر ترتیب من به اندازهی خوردن یک چای در سکوت محض به آخر جاده نگاه کردم و از آن به بعد همیشه اینطور فکر کردم که به اندازهی خوردن یک چای تلخ و تهمزهی شیرین دو حبه قند وقت هست که به آخر زندگی نگاه کنم.
(آخر، اندازه، بعد، تلخ، جاده، خوردن، زندگی، سکوت، شیرین، فکر کردن، نگاه، همیشه، چای)
چقدر بدم میآيد از تهِ هر چيز، از انتها؛ از آخر؛ از ایستادن در لبهی فساد؛ مثل ميوهای در انتهای تابستان.
آخر کجا دیدهای | که زمین را به مجازات پرندههایش | ویران کنند | و خورشید را برای لحظهای نور، قربانی
هر کس باید روی پای خودش بایستد و فقط به خاطر خودش زندگی کند. هر کس به کس دیگر، هر که میخواهد باشد، تکیه کند، آخر به زمین خواهد خورد.
فردا قرار بود که همهی اتفاقها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمیگفت. ديگر نمیتوانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ ارادهای از خودشان نداشتند.
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)