بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
آرزو
من ناتوان میشوم، بازنده و بی هیچ میلی، هیچ آرزویی، تنها تصور رفتن به جادهی بزرگ، به شهر به جستجوی مردی رفتن و فردا بازگشتن.
ژان لوک لاگارس | در خانهام ایستاده بودم و منتظر بودم باران بیاید
(آرزو، شهر، فردا، مرد، میل، ناتوان، هیچ)
(آرزو، شهر، فردا، مرد، میل، ناتوان، هیچ)
اشتباه شد | میخواستم پایم را از توی کفشتان دربیاورم | که رفت روی مین | میان آرزوهای ما و این خاور
هيچكسى براى زندگيش خوابهاى خوب نديده بود. هيچكسى روى گهوارهش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشقهاى زیبا آرزو كنه. ديوانهها هميشه بچههايى هستن كه هيچكسى براشون خواب خوب نديده.
اریک امانوئل اشمیت | مهمان ناخوانده
(آرزو، بچه، خم، خواب، خوب، درخشش، دیوانه، زندگی، زیبا، عشق، هميشه، هیچ، هیچکس، پیروز، پیروزی، گهواره)
(آرزو، بچه، خم، خواب، خوب، درخشش، دیوانه، زندگی، زیبا، عشق، هميشه، هیچ، هیچکس، پیروز، پیروزی، گهواره)