بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
آغوش
مادرِ کدام فرزندِ مُرده ای را | در آغوش بُرده اید؟ | من چرا منتظر خونی دیگر ام؟
میدانستم اگر بعد از تولد او، تو را، همهی زندگی را، از دست میدادم، باور کن که همآغوشی را ادامه نمیدادم و پَسَت میزدم. باشد که از من دلگیر میشدی و هیچوقت نمیتوانستم توضیحی برای رفتارم داشته باشم. پست میزدم.
او را "نیلوفر" نامیده بود و خود را بوتهای پنداشته بود از خار یا گندم . چه بسیار دیده بود "نیلوفر"هایی را که به ساقهای پیچ خورده و آن را "عاشقانه" در آغوش همهی خود گرفته بودند...
دوست داشت زن را در آغوش بگیرد و نگه دارد. گیسوان او دیدش را میبست. آنها را دور گردن زن پیچید و گره زد.
بیا تا با تو باز گویم | از قدمهای نوآموزِ زنانهگی | در آغوشِ حرام