بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
ازدواج
روزی که دفعه اول من رو دیدی که باید تو رختخواب میبودم. روزی که بهم پیشنهاد ازدواج دادی دکترها جوابم کرده بودن. این رو میدونستی، نمیدونستی ؟ شبی که باهام ازدواج کردی آمبولانس برام فرستادن.
فعلاً از آنهاییست که ازدواج با مردی مهم و قابل اعتماد تقریباً تمام فکرش را مشغول کرده. زندگی بین آشپزخانه و تختخواب. آن طور که در تختخواب جندگی کند و در آشپزخانه آشپزی.
باید از بیان این چیزها شرم داشت که من بعد از پنج سال ازدواج و داشتن دختر کوچک و شیرینی که هر روز کودکی مرا تکرار میکند، هنوز توانایی و شور عاشق شدن دوباره را دارم. عاشق شدن با تمام آن امکانها و جریانهای وابسته به آن.
شکوفه آذر | روز گودال
(ازدواج، امکان، باید، بیان، توانایی، تکرار، جریان، دختر، دوباره، سال، شرم، شور، شیرین، عاشق، هر روز، هنوز، وابسته، چیز، کودکی، کوچک)
(ازدواج، امکان، باید، بیان، توانایی، تکرار، جریان، دختر، دوباره، سال، شرم، شور، شیرین، عاشق، هر روز، هنوز، وابسته، چیز، کودکی، کوچک)