بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
اصرار
فردا قرار بود که همهی اتفاقها دوباره تکرار شوند؛ با تمام جزئيات. کارگردان بر جزئيات و درد عروسک نقش اول اصرار داشت. تا آخر نمايش، حتی اسمش را هم به تماشاچی نمیگفت. ديگر نمیتوانستم به اين شغل ادامه دهم. عذاب دادن يک مشت عروسک بيچاره که هيچ ارادهای از خودشان نداشتند.
زاوش باجیان | خاکسترستان
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)
(آخر، اتفاق، اراده، اسم، اصرار، اول، تماشاچی، تمام، تکرار، جزئیات، خود، دوباره، شغل، عذاب، عروسک، فردا، قرار، نتوانستن، نمایش، کارگردان)
چه اصراری داريد از تاريخِ گذشتهی من از خاطرات قر وُِ غربيلهی من حرف بکشید؟ زن کجاست؟ تمدن ديگه چيه؟ اگر تمدن بود، دایناسور هم بود.
صدای مرغابیها میآید که دارند توی آبنما شنا میکنند. نمیدانم چرا اینقدر اصرار دارد که آدمهای مجرم را تبرئه کند. انگار میخواهد از همه فرشته بسازد. هی توی ذهنش صیقلشان میدهد تا دست آخر فرشتهای شوند بیگناه. برای او توی نمایشنامه دنیا این نقش را نوشتهاند...
نسیم خلیلی | خواب پروانه ای بر لب های تفنگ
(اصرار، بیگناه، دنیا، ذهن، شنا، صدا، صیقل، فرشته، مجرم، مرغابی، نمایشنامه)
(اصرار، بیگناه، دنیا، ذهن، شنا، صدا، صیقل، فرشته، مجرم، مرغابی، نمایشنامه)