بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
بدون
اما در نگاه سگ هیچ نيست مگر اين پندار كه همه، دور تا دور او، بدون شک سگند.
بهتره همهمون با هم حافظههامون رو پاک كنيم. بهتره همينجا جلوى تماشاچىها اين کار رو بكنيم. خيلى مهمه كه آدم حافظهش رو با نظم و بدون امید از دست بده...
ماتئى ویسنى یک | تماشاچی محکوم به اعدام
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
(آدم، امید، بدون، بهتر، تماشاچی، حافظه، خیلی، دست، مهم، نظم، همه، همين، پاک، کار)
دلم میخواد یه مدتی همینجور بیخیال، برای خودم زندگی کنم. فقط برای خودم - حتی به خودم هم فکر نکنم - همین جور بیفکر. بدون اینکه منتظر چیزی باشم - یا منتظر کسی…
به نظر مىآد كه خدا به ما عقل داده فقط براى اينكه حد و اندازهش رو بشناسيم. تشنگىِ بدون آب.
شايد بدون داشتن چشماندازِ وصل هیچ عشقی ممکن نباشد.
اولین روزى كه بدون تو بودم، داشتم از خوشحالی مىمردم... بالاخره از دستت خلاص شده بودم...
پیراهنم امروز میرود جایی | بدونِ تنِ خسته و سنگینِ من، | رها و آوازخوان...