بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تابستان
چقدر بدم میآيد از تهِ هر چيز، از انتها؛ از آخر؛ از ایستادن در لبهی فساد؛ مثل ميوهای در انتهای تابستان.
یک پلان این پاییز / به تمام سکانسهای تنبل آن تابستان میارزد
چلهی تابستون، الحق به دنیا اومدن داره اما نمیدونستم تو چلهی تابستون اعدام هم میکنن.
یادم میآید مزاحم تلفنی شدن بهترین سرگرمی عصرهای تابستان بود.