بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
تاریکی
زن و تاریکی عامل جنونن.
صدای پاها، حرفها، حتی نفسها رو میشنوم. حتی راه رفتن حشرات توی دیوار و مخصوصاً توی تاریکی. چند وقته که همهی صداهای این ساختمون از گوش من رد میشن...
ماتئى ویسنى یک | داستان خرسهای پاندا...
(تاریکی، حرف، حشرات، دیوار، راه، ساختمان، شنیدن، صدا، نفس، همه، پا، گوش)
(تاریکی، حرف، حشرات، دیوار، راه، ساختمان، شنیدن، صدا، نفس، همه، پا، گوش)
خط راستى كه، قرار بود مرا از يك جاى روشن به جاى روشن ديگرى ببرد، بهخاطر شما خمیده مىشود و هزارتوىِ تاريكى در سرزمينى تاریک كه در آن، من سردرگم شدهام.
برنار ماری کلتس | در خلوت مزارع پنبه
(بردن، تاریکی، تاریک، خط، خمیده، دیگری، راست، روشن، سردرگم، سرزمین، قرار، هزارتو)
(بردن، تاریکی، تاریک، خط، خمیده، دیگری، راست، روشن، سردرگم، سرزمین، قرار، هزارتو)
پیش از دیدنش گمان نمیکردم از آن تاریکی، از آن همه ابهام و ندانستن من؛ از او و از تنش عطر اقاقیا بیاید. بو کردم تا در خاطرم خوب بماند و خوب به حافظهام بسپارمش. نفس کشیدمش از ابتدای تنش، از انگشتهای پاهایش تا پیشانیاَش و دوباره و چندباره، تا آنجا که به درونش میرسید.
امید بلاغتی | حرمان
(ابهام، اقاقیا، انگشت، بو، تاریکی، تن، حافظه، خاطر، درون، دیدن، عطر، نفس، پیشانی، گمان)
(ابهام، اقاقیا، انگشت، بو، تاریکی، تن، حافظه، خاطر، درون، دیدن، عطر، نفس، پیشانی، گمان)