بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
جعبه
همهی بدبختیها را در جعبهای به نام امید پر کردهاند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین. چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم.
سعید منافی | پیر مرگ
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
اینجا تهران وُ آنجا تهران وُ همهجا تهران | روی جعبهی داروها: | پایتخت همهی قرصهای جهان تهران!
برای مدتی مغازهی ساعتفروشی باز کردم، مغازه که نبود. سر و کار داشتن بیش از حد با زمان و تاریخ، افسردهام میکرد. برای خلاصی از افسردهگی شغلی، عطر فروشی بهترین راه حل بود. مغازه نزدم. یک جعبه پر از عطر برداشتم و در کوچهها داد زدم: «عطر، عطر خالص، عطر تازه.»
رضا علی پور | شهر بزرگ ابر بزرگ نمی خواهد
(افسرده، باز، بهترین، تاریخ، تازه، جعبه، خالص، خلاص، زمان، ساعت، شغل، عطر، مدتی، مغازه، کوچه)
(افسرده، باز، بهترین، تاریخ، تازه، جعبه، خالص، خلاص، زمان، ساعت، شغل، عطر، مدتی، مغازه، کوچه)