بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
جلو
میدونی؟ اگه تو بعد از یه سال، دو سال، یا حتی بعد از سه سال میاومدی، یه چیزی. آدم میتونس قبول کنه. تا دو سه سالشو آدم میتونه بفهمه و یه جوری سر و ته قضیه رو هم بیاره. ولی وقتی اینهمه سال اومده و گذشته و رفته، وقتی اینهمه سال فاصله افتاده، دیگه چه دلیلی داره که یه روز چشم باز کنم و ببینم تو جلوم نشستهی؟
محسن یلفانی | انتظار سحر
(آدم، بعد، جلو، دلیل، رفتن، سال، فاصله، فهمیدن، قبول، قضیه، همه، وقتى، چشم، چیزی، گذشته)
(آدم، بعد، جلو، دلیل، رفتن، سال، فاصله، فهمیدن، قبول، قضیه، همه، وقتى، چشم، چیزی، گذشته)
در زندگی هر کس يک نقطهی بدون بازگشت وجود دارد و در موارد خيلی کمی نقطهای است که ديگر نمیتوانی جلوتر بروی، وقتی به آن نقطه رسيديم تنها کاری که میتوانيم بکنيم در آرامش پذيرفتن واقعيت است.
جلوی آینه رفتم... غریبهای را دیدم که روز به روز داشت آشناتر میشد... غریبهای که دوستش هم نداشتم...