بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
جنگ
جنگ همچون غباری ظریف همه جا را فرا میگیرد ؛ همچنان که دشنامش میدهی، استشمامش میکنی، همچون گیاهی مدهوشکننده. خیلی زود، به آن خو میگیری و دیگر نخواهی توانست دورش سازی.
من ولگردم، پسر نااهلم، قاتلم. اما در زمان جنگ، میهن به پسرهای نااهلش نیاز دارد، به ولگردهایش به آدمکُشهایش، به کسانی که دستها را میآلایند تا دستهای کسانی چون تو پاک بماند.
با عادتهای مردهاتون نجنگین، آروم عوضشون کنین. نذارین مردهاتون بفهمن که دارن عوض میشن، آروم عوضشون کنین. از مردهاتون نپرسین عوضشدن رو دوست دارن یا نه، آروم عوضشون کنین. به مردهاتون بگین عادتهاشون رو دوست دارین، آروم عوضشون کنین.
چقدر میتوانیم صبور باشیم | تا دستی | که تنور جنگ را گرم میکند | روزی | در دهان صلح نان بگذارد؟
جنگ پایان گرفته است | تنهای من | ولی هنوز انگشت اشارهات |ماشه را رها نمیکند.
امروز اولين روز جنگ است | تقويم كوچكی از جيب بيرون آوردهام: ضربدری میکشم بر همهی تولدهايم.
جنگجویان با کمان ِابرویت به جنگ باورها میروند | و در افق نگاهت ترک تازی میکنند
اینجا هر کسی ثروتمندتر باشد یا پسرش در جنگ مرده باشد کوچه را به نامش میکنند. آنجا چی؟
خواب پروانهای بر لبهای تفنگ، روایت مبارزه زنانگی و زیباییست با زمختی جنگ. روایت زندگی زن پرستاریست که در نقش یک زن فعال سیاسی و اجتماعی میکوشد با تلخی و صعوبت جنگ و خاطره جنگ مبارزه کند و از خاکستر آتش خمپارهها، عشق، زیبایی و زندگی را از نو ببیند و برویاند. این داستان روایتی از زندگی آدمهای سرگردان و نومید و مستاصلیست که در دهه شصت میزیستهاند. در میانه جنگ پیر شدهاند و با پایان جنگ در جستجوی هویت خویش سرگشتهاند...
(اجتماعی، تفنگ، جنگ، خاطره، خاکستر، خمپاره، خواب، روایت، زمختی، زنانگی، زندگی، زیبا، سیاسی، عشق، مبارزه، هویت، پایان، پرستار، پروانه، پیر)