بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
جهان
و اما شما مىگوييد جهانى كه بر آن هستيم، من و شما، روى شاخ گاو نرى ایستاده بر پايهی مشيت الهى؛ حال آنكه من مىدانم، كه شناور بر پشت سه نهنگ است اين جهان؛ نه تعادلى در كار است و نه مشيت الهى، فقط بلهوسی سه هيولاى ابله.
(ابله، الهی، ایستاده، بلهوس، بلهوسی، تعادل، جهان، دانستن، شاخ، شناور، مشیت، نر، نرینگی، نهنگ، هیولا، پشت، گاو، گفتن)
جهان سرمازده به شعر برگردد
همه چیز آرام است. هیچ جنبندهیی به چشم نمی خورد. هیچ کسی برای پرسش نیست. جهان در حال تغذیه است. باد به سختی برگ ها را تکان می دهد و پرندگان از خواندن خستهاند.
(آرام، آروم، باد، تغذیه، تکان، جنبنده، جهان، خسته، خواندن، سختی، هیچ، هیچکس، پرسش، پرندگان، چشم)
بیم است مرا از آن که در این هستی گذرا، مگسی باشم که به دمی آید و به دمی دیگر برود، بی آن که از خود بر این جهان اثری نهد.
من دنبال جهانی شدن نیستم، همین جوریاش هم نوشتن این نمایشنامهی لعنتی تمام وقتم رو گرفته!...
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی. گاهی آمادهام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسانها نداشته باشم.
این اوج مصیبت انسان عصر ماست : له کردن آنهایی که نمیفهمیمشان: فهم خود را اوج فهم جهان دانستن.
میلیونها و میلیاردها آدم توی این جهان هستند و همهشان میتوانند بی تو زندگی کنند، آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
وگرنه این جهان | ورودی ندارد | که تو از سقف آویزان شدهای | و هی فریاد میزنی خروج!
قهرمانها با ما همزباناند، همان ضعفها و همان قابلیتهای ما را دارند. جهانشان زیباتر یا مهذبتر از ما نیست. ولی آنها، لااقل، تا انتهای سرنوشتشان میدوند.
کاشا که جهان را چنین نومیدیای نبود | و هر سر انجامی | به نافرجامیِ خویش اشک نمیباخت.