بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خالی
اما خودخواهی مثل خالی بزرگ روی صورت است که میدانی وجود دارد اما تا وقتی توی آینه آن را نبینی یادت نمیآید چقدر زشت است.
و هنگامی كه من فریاد مىزنم و گریه مىكنم، خانه خالىست. هیچکس صداى مرا نمىشنود. و دنیا همين خانهی خالىست كه در آن وقتى صدا مىزنيم هیچکس پاسخ نمىدهد.
(خالی، خانه، دنیا، شنیدن، صدا، فریاد، همین، هنگامی، هیچکس، پاسخ، گریه)
آسمون فقط يك سقف خالی روى دردهاى انسانهاست...
آقا، واسه يهبار هم كه شده توى زندگىتون نشون بدين كه يه مردين... اين تفنگ رو بردارين، برين پشت صحنه و يه گلوله توى مختون خالى كنين. فقط يه گلوله، درد نمىگيره، هیچی حس نمىكنين... همه هم براتون كف مىزنن.
(آقا، برداشتن، تفنگ، حس، خالی، درد، رفتن، زندگی، صحنه، مخ، مرد، نشان، نشون، همه، هیچ، هیچی، پشت، گلوله)
اگر | دستم | امروز | سرد نبود | از شعر | خالی نبود | (مکث کوتاه) | شاید | فشار دستم | دستش را | بازمیگرداند | به هستیاش
هیچ غم و شادیای کامل نیست | داخلِ هر کدامشان پر از جاهای خالیست که نه با غم پُر شدهاست و نه با شادی | خودمان باید آنرا پر کنیم | ترجیحاً باید با شادی آن را پُر کنیم | حتی اگر پاسخِ غلطی باشد.
پشتِ پردهی صوتِ تو | من متنِ اندوهام در هفت پرده انگار | که بر منارهی اندامت | شرقِ هندوکُشِ | خالی بودم در موسمِ باران
(اندام، اندوه، باران، خالی، شرق، صوت، متن، مناره، موسم، پرده)
اتوبوس مدرسه | ایستگاهی خالی | خواب مانده است کودکیاَم
آسمان من با تو تمام خالی ِجهان را پر کرده | و دیگر جایی برای هیچ درخت و دریا و پرندهای نمانده
از اين حرفها گذشته بود | قايق خالی برگشته بود | دلم را به دريا زده بودم