بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خلوت
دزدى از آنكه نمىخواهد تسلیم شود و آنچه را دارد با حسرت در صندوقهايش براى لذتهاى خلوت نگه مىدارد حق است، اما هنگامى كه هر چیز خريدنىست و هر چيز فروختنى، دزدی دور از نزاکت است.
(تسلیم، حسادت، حسرت، حسود، حق، خلوت، داشتن، دزد، دزدی، دور، لذت، نزاکت، چیز)
چرا هيچ خلوت عاشقانهای خلوت نيست، ازدحام جمعيت است در تختخوابی دونفره؟
نویسنده مثل مرغ میماند، قُدقُد میکند تا یکجای خلوت گیر بیاورد و تخم بگذارد. (نقل قول از جمال میرصادقی)
ج آدم جالبیست. اگر دروناش را میدیدیم، نه بیروناش را. نه حتی خلوتاش را. خلوتاش را نه اینکه چون گاهی به جلق میآرایدش. خلوتاش را چون جالب نیست.
با خودم فکر میکنم تا قبل از مردن او، زندگیام چطوری بود که الان این طوری خلوت شده و عاجزم که صبح و شب رو به هم وصل کنم؟ از دست دادن. تمام شدن. مثل بچگیهاش، شکلاتش رو که میخورد، دور لبش رو لیس میزد، انگشتهاش رو لیس میزد و بعد میگفت: «مامان، شکلات شیریام تموم شد.» با حیرت از تموم شدن نمیگفت، براش کاملاً یک امر طبیعی بود.
(بچگی، حیرت، خلوت، دست، زندگی، شب، شکلات، صبح، طبیعی، عاجز، فکر کردن، لب، لیسیدن، مامان، مردن، وصل)