بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خواب
گاهی خوابها ملامتمان میکنند، گویی برای ما حامل حکمتی از سوی پدران مُردهمان هستند.
تو مثل خواب بعد از شکنجه میچسبی به تن
خلیج باردار زیر موهای حلقه حلقهی روسپی من | بدون مجوز رسمی به دنیا میآیم | بالا میآورم بچههایم را | به دندان میگیرم | بو میکنم | ولگردیام را به حساب دیوانگی نه،| نگذارید این سگ خوابهایم را بدزدد
(باردار، بو، بچه، حلقه، خلیج، خواب، دندان، دنیا، دیوانه، روسپی، سگ، مو)
دیگر نه قصه خوابم میکند | نه لالاییِ دستهات.
دیشب خوابهای عجیبی دیدم. توی اتاقی که دیوار نداشت محبوس بودم. جرات نمیکردم تکون بخورم. وایساده بودم. سیاهی محاصرهام کرده بود. پشت سرم یه تخت بود که یه ملافهی سفید پوشونده بودش. روی تخت یه بال کبوتر بود. همون وقت اون اومد.
(اتاق، بال، تخت، تکون، جرات، خواب، دیشب، دیوار، سر، سفید، سیاهی، عجیب، محاصره، محبوس، ملافه، وقت، کبوتر)
هيچكسى براى زندگيش خوابهاى خوب نديده بود. هيچكسى روى گهوارهش خم نشده بود تا براش پیروزی و درخشش و عشقهاى زیبا آرزو كنه. ديوانهها هميشه بچههايى هستن كه هيچكسى براشون خواب خوب نديده.
(آرزو، بچه، خم، خواب، خوب، درخشش، دیوانه، زندگی، زیبا، عشق، هميشه، هیچ، هیچکس، پیروز، پیروزی، گهواره)
راستش، اگر زندهام هنوز، اگر گهگاه به نظر میرسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بیجربزهگیست. میدانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همین قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بینظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بیصدا.
(افراط، ایام، بقا، جنبش، جنبشِ، حیات، خواب، خودکشی، خوراک، دانستن، روزمره، زنده، سن، سیگار، صدا، فقط، قناعت، مرگ، نابود، نظم، نکشتن، همین، هنوز، کشتن)
میخواهم بیدار شوم | کابوسها خوابم را رها نمیکنند
همه در خوابند | وقتی طنابی ضخیم | از سوزنی نازک عبور میکند
بگو چگونه این سرزمین را میخوابانند | در حدقههای تا ابد گشودهام!؟
دلم میخواهد از خواب که بیدار میشوم هیچ بویی نیاید و هیچ دستی نباشد که لمسم کند و هیچ لبی نخواهد که دهانم را ببوسد.
به عقیدهی د، دخترها پروژهای هستند برای تحقیق که میشود با بعضیهاشان خوابید.
من به تازگی دریافتهام - و این را در خواب فهمیدم - که به خاطر یک انسان تازه که جور دیگری مرا صدا کند و هرم سوزان نفسهایش زیر گلویم را بیشرمانه بسوزاند، حاضرم این خانه، این شوهر، این بچه و باغ بزرگ پشت قبالهام را برای همیشه ترک کنم.
(انسان، باغ، بزرگ، بچه، بیشرمانه، تازه، تازگی، ترک، خاطر، خانه، خواب، سوزان، شوهر، صدا، قباله، من، نفس، هرم، همیشه، پشت، گلو)
نفس راحتی کشیدم و خوابیدم. خواب دیدم مارمولکها به اندازه دایناسور بزرگ شدهاند و یکی شان که از همه بزرگتر بود گفت:"فارسی شکر است." بقیه هم سرشان را به علامت تائید تکان دادند و بعد شروع کردند به زبان سلیس فارسی، فحش را کشیدن به جد و آباد من.
(آباد، بزرگ، بقیه، تائید، جد، خواب، دایناسور، راحت، سر، سلیس، شروع، شکر، علامت، فارسی، فحش، مارمولک، نفس)
خواب تو سنگین است یا تحمل من شکننده؟ خانه ما را فریاد میزند.
- 1
- 2