بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
خونه
یه وقتهایی میشه، دون میکله، همین جور که نشستم، بوی تنش میپیچه توی کلهم. انگار هزار تا گاو رو ول کرده باشن توی سینهام. طاقت نمیآرم. نفسزنون میرم تا خونه. از خودم میپرسم : اون هزار تا گاو توی دل یرما هم خودشون رو به در و دیوار میکوبن یا نه؟
من مُردهام، مُردهی مرده. شاید به خاطر حال و هوای خونه یه خرده حالم بهتره.
بسه دیگه، گریه نکن. من مُردهام، اما برگشتهام خونه. از برانکارد پریدم پائین و برگشتم پیش تو.
چند روز ديگه من و زن و بچههام، چمدونها و اسباب و اثاثيهمون رو مىبنديم و توى جادهها آواره و سرگردون مىشيم. خونه به دوش مىشيم. فكر كنم یهودی بودن يعنى همين...
(آواره، اثاثیه، اسباب، بچه، جاده، خانه، خونه، دوش، روز، زن، سرگردان، سرگردون، همين، چمدان، چمدون، یهودی)
من يه داستان عاشقانه با تو مىخوام. اينو مىخوام. با تو زندگی كنم. يه داستان عاشقانه با تو. با تو برم. با تو توى يه خونه حبس بشم. اينو مىخوام. اينه. اينو میخوام.
ما از همدیگه دوریم و صاحب هم نیستیم، هیچ موقع هم صاحبخونهی هم نمیشیم.