بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
درون
ج آدم جالبیست. اگر دروناش را میدیدیم، نه بیروناش را. نه حتی خلوتاش را. خلوتاش را نه اینکه چون گاهی به جلق میآرایدش. خلوتاش را چون جالب نیست.
اعتماد به نفس داشتن عامل بینهایت مهمیست برای جذاب به نظر رسیدن. یک چیز کاملاً درونی به نام اعتماد به نفس دقیقاً مربوط است به یک چیز کاملاً بیرونی به نام جذابیت.
آن دم که شر را درون خودت راه دادی، دیگر فقط کافیست به او اعتماد کنی.
پدرم به ما میگفت: شماها حوصلهتون در زندگی سر میره چون زندگی درونی ندارین!
پیش از دیدنش گمان نمیکردم از آن تاریکی، از آن همه ابهام و ندانستن من؛ از او و از تنش عطر اقاقیا بیاید. بو کردم تا در خاطرم خوب بماند و خوب به حافظهام بسپارمش. نفس کشیدمش از ابتدای تنش، از انگشتهای پاهایش تا پیشانیاَش و دوباره و چندباره، تا آنجا که به درونش میرسید.
(ابهام، اقاقیا، انگشت، بو، تاریکی، تن، حافظه، خاطر، درون، دیدن، عطر، نفس، پیشانی، گمان)
ريشهی درختها در قبر تکثير میشد و در خون و گوشت متورم نفوذ میکرد. لابلای ريشهها، با تکهتکههای کرم و جسد، چيزی شبيه به دراز کشيده بودم و از انتشار ريشه در جسدم، چيزی شبيه به وجد میآمدم. من درون درخت منتشر میشدم.
(انتشار، تکه، جسد، خون، دراز، درخت، درون، ریشه، قبر، متورم، منتشر، نفوذ، وجد، کرم، گوشت)