بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دشت
کوهها و دشتها را اما نمیدانم آیا هرگز پایِ کسی را به خاطر خواهند آورد؟ چشمِ کسی را به یاد خواهند داشت؟ آن چشمی که روزگاری از آنها گذشته بود!
بیشتر از آبشار دلم میخواهد یک دشت بزرگ بکشم پر از شقایق پر از بوتههای گلهای وحشی. اما نمیدانم چرا هر وقت این دشت را کشیدهام، دورتادورش را سیم خاردار کشیدهام. انگار چیزی همیشه آن دشت فراخ را از تو میگیرد. و تو خاموش و رام نگاه میکنی و حسرت میخوری.
نسیم خلیلی | خواب پروانه ای بر لب های تفنگ
(آبشار، برسیم، بزرگ، بوته، حسرت، خاموش، دشت، شقایق، فراخ، گل)
(آبشار، برسیم، بزرگ، بوته، حسرت، خاموش، دشت، شقایق، فراخ، گل)