بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دهان
داخل دهن من سیاهه. سیاه مثل کسوفِ خورشید. سیاه مثل اون حفرهای که همه ازش اومدیم. نزدیکتر که بیای و دقیقتر که نگاه کنی، چیزهای دیگهیی هم میبینی. خودت رو میبینی که داری فرو میری و بقیه رو میبینی که دور و برت نیستن.
مثل مادری که به جوجههایش غذا میدهد | دردی به دهانم میگذاری
بغلم کن و از آتش دهانت عبورم بده
چقدر میتوانیم صبور باشیم | تا دستی | که تنور جنگ را گرم میکند | روزی | در دهان صلح نان بگذارد؟
فکرم درد میکند | دهانم تلخ است | شیرینی سرزمینم را خاک کردهاند | آن سوی آب
میگوزد از دهان - مثلا شعر گفته است! - | امروز هر که از ننهاش قهر میکند!!