بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
دور
راز اتاق را دور بدار | از نگاه خریداران
به مسیرهای دور | عادت میکنم
از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
دورتر از اینجا دریاست، میفهمی؟ نمیشه دورتر از دریا رفت...
پادشاه آتشیست که تا کس دور نباشد از هُرم او ایمن نباشد.
دزدى از آنكه نمىخواهد تسلیم شود و آنچه را دارد با حسرت در صندوقهايش براى لذتهاى خلوت نگه مىدارد حق است، اما هنگامى كه هر چیز خريدنىست و هر چيز فروختنى، دزدی دور از نزاکت است.
(تسلیم، حسادت، حسرت، حسود، حق، خلوت، داشتن، دزد، دزدی، دور، لذت، نزاکت، چیز)
مرزها تنها میتوانند | لبها را از هم دور نگه دارند | نسیمی كه هر شب | موهایت را |بر پیشانیات میریزد |باد پریشانیست | كه از انگشتان من گذشته است
(انگشت، باد، تنها، دور، شب، لب، مرز، مو، نسیم، پریشان، پیشانی، گذشته)
کسانی که در دل تو جا دارند هرگز واقعا نمیمیرند. حتی در دور از ذهنترین اوقات میتوانند پیش تو برگردند.
ما روز به روز در یک خانهی پنجاه متری با گذرِ زمان از هم دورتر میشدیم و هر روز بیشتر احساسِ تنگی میکردیم.
ما از همدیگه دوریم و صاحب هم نیستیم، هیچ موقع هم صاحبخونهی هم نمیشیم.