ناکجا در تلگرام
توییتر ناکجا را دنبال کنید!
فروشگاه کتاب ناکجا در پاریس

دیگران

  وقتی می‌بینم دیگر کسی انتظار مرا نمی‌کشد، وقتی نیاز کسی را به خودم، نه به همسر بودنم، نه به مادر بودنم، نمی‌بینم، یکهو انگار در برابر چشم‌های گشاد خودم و دیگران گم می‌شوم. درست مثل روزهای کودکی که هر بعداز ظهر، میان کاه‌های زیرشیروانی انبار گم می‌شدم و هیچ کس، هیچ کس، دنبالم نمی‌گشت.


دیگران شاید چشم و موی قهوه‌ای و رنگ گندمی را نشانه‌ی غریبه‌گی‌اش بدانند. خودش هم گاهی همین فکر را می‌کند. با این همه اگر دیگران ندانند، خودش خوب می‌داند که جای دیگر و وقت دیگر هم خودی نبوده. شاید هیچ‌وقت، نه که فقط با دیگران، که با خودِ خودش هم خودی نبوده.