بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
زنده
ما از اون آدمهایی هستیم که مسائل رو تا آخر مطرح میکنن، تا اونجایی که دیگه کوچکترین امیدی زنده نمونه، حتی یه امید کوچیک که خفه نکرده باشیم. ما از اون آدمهایی هستیم که هرجا به این امید شما، امید عزیز شما، امید کثافت شما بربخوریم، میپریم روش و خفهش میکنیم !
همهی آنها که میبایستی میمُردند، مُردهاند. همهی آنها که به چیزی اعتقاد داشتند و همهی آنها که به خلاف آن چیز اعتقاد داشتند ـ حتی آنهایی که به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و بدون اینکه بفهمند خود را در این واقعه گرفتار دیدند. همه مُرده، یکسان، خشکیده، بیهوده، پوسیده. و کسانی که هنوز زندهاند، به تدریج آنها را فراموش میکنند و نامهایشان را به اشتباه میگویند.
من گمان نمیکنم که از نمُردن افسوس بخورم، از این شرم کنم که پس از آنانی که میمیرند زنده بمانم، گمان نمیکنم خود را گناهکار بدانم، یا کمی شرم، و زمان بسیار کوتاهی، شرم بسیار کمی، بیش از این هیچ.
امروز كه لمس كردمتان، در شما سرماى مرگ را حس كردم، اما رنج سرما را هم حس كردم، آنچنان كه تنها يك موجود زنده مىتواند رنج بكشد.
(امروز، تنها، توانستن، حس، رنج، زنده، سرد، سرما، لمس، مرگ، موجود)
راستش، اگر زندهام هنوز، اگر گهگاه به نظر میرسد که حتا پُرم از جنبشِ حيات، فقط و فقط مال بیجربزهگیست. میدانم کسی که تا اين سن خودش را نکشته بعد از اين هم نخواهد کشت. به همین قناعت خواهد کرد که، برای بقاء، به طور روزمره نابود کند خود را: با افراط در سيگار؛ با بینظمی در خواب و خوراک؛ با هر چيز که بکشد اما در درازای ايام؛ در مرگ بیصدا.
(افراط، ایام، بقا، جنبش، جنبشِ، حیات، خواب، خودکشی، خوراک، دانستن، روزمره، زنده، سن، سیگار، صدا، فقط، قناعت، مرگ، نابود، نظم، نکشتن، همین، هنوز، کشتن)
وقتی کتابت را ورق زدی | آرام سرود میخواندی | تا باور کنی | زندهای
خواستم نفس بکشم تا دوباره این برایم مسلم شود که هنوز هم زندهام.
از آن زمان که برای اولین بار در همین باغ به من گفته بود «دوستت دارم» تا همین چند روز پیش که کسی دیگر، همین جملهی کلیشهای را برایم تکرار کرد، انگار هزار سال میگذرد. از آن «دوستت دارم» تا این یکی، چقدر مردم و زنده شدم، زمین خوردم و بلند شدم، بالیدم و خم شدم و فرو رفتم
(اولین، باغ، تکرار، جمله، دوستت دارم، روز، زمان، زمین، زنده، سال، مردم، هزار، همین، کس، کلیشه)
میخواهم خاک رویت بریزم رفیق، از من دلگیر مباش. من... زندهات را عاشق بودم ستار. اما حال... چاره چیست؟ من را ببخش برادرم. خاک بر خاک.
ما برای زندگی و به عشق زندگی کشته میشویم، نه اینکه به عشق کشته شدن زنده باشیم.
من آن کارگر ریخته گر بودم که بر سد دار، فقط توانستم بانگ برآورم «من زندهام، مرگ بر شما پوسیدگان».
برای زنده ماندن در این جامعه باید واقعبین بود. همه چیز را همانطور که مردم میبینند باید دید. برای اینکه بشود با آنها حرف زد باید با ادبیات خودشان با آنها حرف زد.