بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
سوزاندن
من اگر ميلم را، اگر ميلى در کار باشد، برايتان بيان كنم، آن میل چهرهتان را مىسوزاند، دستانتان را با فريادى پس خواهيد كشيد، و در تاريكى، همچون سگى كه چنان با شتاب مىگريزد كه دُمش حتى پيدا نيست، فرار خواهيد كرد
(بیان، تاريكى، حتی، دستان، دم، سوزاندن، سگ، شتاب، فرار، فریاد، میل، چهره، کار)
عروسکهای من بزرگ شدند | با سینههای خشک و شیری سیاه و شیارِ خونی که رانهایشان را سوزاند
تو میگویی که ما آزادیخواهان را شکنجه میدهیم و کتاب میسوزانیم. بهتر است بیدار شوی. آیا جراحی که غدهی سرطانی را عمل میکند چنین احساسات ابلهانهای از خود نشان میدهد؟
(آزادی، ابلهانه، احساسات، بهتر، بیدار، جراحی، سرطانی، سوزاندن، شکنجه، عمل، غده، کتاب)
میگفتند، بجز سید اولاد پیغمبر، هرکسی توت را ببرد يا بسوزاند مرضی میگيرد بیدرمان. من نه سيد بودم نه اولاد پيغمبر؛ اما تا دلت بخواهد خرافاتی...
(اولاد، بریدن، بیمار، بیماری، توت، خرافات، خرافاتی، درمان، سوزاندن، سید، مرض، مریض، پيغمبر، گفتن)
هرکی دنبال عشق بره، با سر میخوره زمین. نمیبینی پدرت به چه روزی افتاده؟ پدرعشق بسوزه که پدر همه رو سوزوند.
حالا دیگر هیچ پناهگاهی نداشتیم. | پَرسه میزدیم و | میسوزاندیم، | راه میگشودیم، | شکوفههایِ خالدار میدادیم، | جایی که نمیبایست شکُفت... | و هماغوشی میکردیم، |جایی که نمیبایست لذّت بُرد...
(خال، سوزاندن، شکفت، شکوفه، لذت، هماغوشی، پرسه، پناهگاه، گشودن)