بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شعر
کسی دست برده توی شعرهایم | به نفع خودش | توی زندگیاش دست | میبرم به نفع خودم
جهان سرمازده به شعر برگردد
شعر من زنی بود | که کنار خیابانی جان داد
همگی این مراحل چهارگانه شعری که در ذهن من ناچیز پدید آمد به خواست حضرت حق زمینهای شد تا من آماده شوم که تاریخ ایران را به نظم بکشم. یعنی درست از همانجا که فردوسی قلم را به زمین گذاشت، من قلم را به دست گرفتم برای به نظم درآوردن تاریخ ایران. (نقل قول از رحیم معینی کرمانشاهی)
(ایران، تاریخ، حضرت، ذهن، رحیم معینی کرمانشاهی، شعر، فردوسی، نظم، همگی، پدید)
شعر بود شیوا و شاعر بودند لابد آنهایی که بکارتش را که برمیداشتند، بیجانش کردند.
میگوزد از دهان - مثلا شعر گفته است! - | امروز هر که از ننهاش قهر میکند!!
شعر، در یک اثر، آنچیزیست که هرچه نامرئیست را آشکار میکند...
اگر | دستم | امروز | سرد نبود | از شعر | خالی نبود | (مکث کوتاه) | شاید | فشار دستم | دستش را | بازمیگرداند | به هستیاش
گاهی مردن، خود شعری زیباست.
حالا تو بگو چه کنیم آقای مَسیحبنِ لَمیَلِد وَلَم یولَد؟ | چه کنیم ناشعر هم بیناشر باید روزی تمام شود | چه باخدا | چه ناخدا
میتوانید سر روی شانههای این شعر بگذارید | و تا حل کسر مجهول زمان | هقهق مثل من دوات بگریید
شعرم نمیاد و فقط شعارم مییاد، از تولید به مصرف، شعار میگم. مینویسم، مینویسم.
تو هیچوقت از این نزدیکی به کلمههای یک شعر نگاه نکردی | از حذف میترسم | بغلم کن
چیزی کم بود | مثل شعری که به تو نمیرسید | در گلوی زنی که با من مرده بود