بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شکست
تو مایهی سرشکستگی خونواده شدی، من قربونی خونواده. تو خواستی زندگی خودت رو بکنی اما من زندگیم رو وقف بقیه کردم. تو رفتی و با یه مرد زندگی کردی، من پام رو از این چهاردیواری بیرون نذاشتم... حالا میبینی : هرجفتمون یه جور شکست خوردیم.
ما باید قویتر از پدر و مادرهامون باشیم. اونا گذاشتن تا زندگی شکستشون بده. سی سال این پله رو بالا و پایین رفتن و هر روز بدبختتر و کوچه بازاریتر از روز قبل شدهن. اما ما به خودمون اجازه نمیدیم که این محیط سوارمون بشه. نه ! برای اینکه از اینجا میریم...
این وسایل سرگرمکننده نیاز بشر را مرتفع میکند و دیگر وقتی برای کتاب خواندن باقی نمیماند. برای همین کتابفروشها میبندند و ناشرها شکست میخورند. (نقل قول از جمال میرصادقی)
(بشر، جمال میرصادقی، سرگرم، شکست، مرتفع، ناشر، نیاز، وسایل، وقتى، کتاب، کتابفروش)
من شیفتهی پدرم هستم. مردی شکستخورده، بیقرار، آرمانخواه، طردشده و انزواطلب. مردی که تو این جامعهی شلوغ و از هم گسیخته، هیچ وقت نتونست راه درست زندگیاش رو پیدا کنه اما به کسالت زندگی شهری هم تن نداد.
(آرمان، انزوا، بیقرار، تن، جامعه، درست، راه، زندگی، شلوغ، شکست، شیفته، طرد، مرد، پدر، کسالت، گسیخته)