بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شکستن
صدای شکستن... میشکند اَنار...میجهد خون اَنار...حبّههای سرخ میچرخند در هوا... مینشینند حبّهها... مینشیند خون اَنار... بستر گلگون... حریر پیراهن گلگون... حبّهها مانده روی بستری سپید...سرخ... سرخ... سرخ... بادی خاموش میکند روشنایی شمعها...
محمد چرمشیر | روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت
(باد، بادی، بستر، حریر، خون، روشنایی، سرخ، شمع، شکستن، صدا، ماندن، مانده، گلگون)
(باد، بادی، بستر، حریر، خون، روشنایی، سرخ، شمع، شکستن، صدا، ماندن، مانده، گلگون)
تمامِ وجودم روز است | شب تکّههایم را جمع میکُنم | و در آب میشکنم
از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟
آزيا سرنچ تودوروويچ | ازدواجهاى مرده
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
آيا مىتوان با سفالى كه از بامى مىافتد و سرتان را مىشكند سخن گفت؟