بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
شیروانی
وقتی میبینم دیگر کسی انتظار مرا نمیکشد، وقتی نیاز کسی را به خودم، نه به همسر بودنم، نه به مادر بودنم، نمیبینم، یکهو انگار در برابر چشمهای گشاد خودم و دیگران گم میشوم. درست مثل روزهای کودکی که هر بعداز ظهر، میان کاههای زیرشیروانی انبار گم میشدم و هیچ کس، هیچ کس، دنبالم نمیگشت.
شکوفه آذر | روز گودال
(انتظار، برابر، خود، درست، دیگران، روز، شیروانی، مادر، نیاز، همسر، هیچکس، چشم، کاه، کسی، کم، کودکی، گشاد، گم)
(انتظار، برابر، خود، درست، دیگران، روز، شیروانی، مادر، نیاز، همسر، هیچکس، چشم، کاه، کسی، کم، کودکی، گشاد، گم)