بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
ظهر
تنها پنجرهی کوچکم را پس بدهید | و عابری که سوتزنان بعد از ظهر کوچه را قدم میزد
یادم میآید پنجشنبهها ظهر، ساعت دوازده: لوسیل بال!
یادم میآید اگر ظهر ناهار اشکنه خورده بودم، یا به همکلاسیهایم نمیگفتم، یا الکی میگفتم نهار خورش بادمجان داشتیم.