بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
فهمیدن
میدونی؟ اگه تو بعد از یه سال، دو سال، یا حتی بعد از سه سال میاومدی، یه چیزی. آدم میتونس قبول کنه. تا دو سه سالشو آدم میتونه بفهمه و یه جوری سر و ته قضیه رو هم بیاره. ولی وقتی اینهمه سال اومده و گذشته و رفته، وقتی اینهمه سال فاصله افتاده، دیگه چه دلیلی داره که یه روز چشم باز کنم و ببینم تو جلوم نشستهی؟
(آدم، بعد، جلو، دلیل، رفتن، سال، فاصله، فهمیدن، قبول، قضیه، همه، وقتى، چشم، چیزی، گذشته)
گفتند حالا میروی به بهشت، و من هنوز که هنوز است نفهميدهام بهشت کجاست؛ در آسمان، زير پای مادران، يا لا...
تا پيش از کشف عدد صفر، بشر گمان میکرد که عدد يک ابتدای هر چيز است. قرنها طول کشيد تا بفهمد که صفر هم ابتدای چيزی نيست و هميشه همهچيز خيلی پيشتر از آن شروع میشود که نقطهی آغاز است...
(آغاز، ابتدا، بشر، خیلی، شروع، صفر، طول، عدد، فهمیدن، قرن، نقطه، همیشه، پیش، چیز، کشف، گمان)
آدم گاهی اوقات دیر میفهمد که باید برود | از دستی گاهی اوقات زمانی که میرود میفهمد که بودن گزینهی بهتری بود.
بعدها فهمیدم وقتی مرگ در دو قدمی است آدم درستتر لبخند میزند. انگار میفهمد باید لبخند بزند این روزهای معدود باقیمانده را.
ما خیلی کم مهمانی میرفتیم. خیلی کم شاد بودیم. به ندرت در کنار هم میایستادیم و عکس میگرفتیم. بعدها فهمیدم انگار این خانوادهی چهار نفرهی من گریزانند از قرار گرفتن در لحظهای که فشار دادن یک شاتر میخواهد اندوه سالیانشان را ثبت کند.
از وقتی خودم را شناختم، تا چیزی را میفهمم. یک هفتهای طول میکشد تا حالم خوب شود.