بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
قلب
اینا با بوی من معاشقه میکنن، با سایهام ، با نفسم، با ضربان قلبم. تا یه چیزی میگم، فوری با حرفام جفتگیری میکنن... اگه خودمو تو آینه نگاه کنم با تصویرم معاشقه میکنن.
(آینه، بو، تصویر، خودم، سایه، ضربان، قلب، معاشقه، نفس، نگاه، گفتن)
میبینم غمی را كه ناگاه در چشمان ژولیت مینشیند و گِل قلبش را چنان ورز میدهد كه از خود میپرسم میخواهد از آن چه بسازد فشردهتر از این.
یاد جوانیم افتادم و روی شیشه "ها" کردم و روی جرم بخار قلب بزرگی کشیدم که از آن خون میچکید.
(بخار، بزرگ، جرم، جوانی، خون، شیشه، قلب، چکیدن، کشیدن، یاد)
درد، سواد خواندن قلب را نداشت | و ما میدانستیم | حرفی اگر بزنیم | باران میآید
یادم میآید شیرینیهای آلمانی که شبیه قلب بود: وسطش مربا، رویش یک بادام.
مگر در تمام خوابهای یکبارمصرفِ این ساعتِ محال | چند نفر این دردِ ممکن را مصرف میکنند که تو تکنفره | مکرّرن | دراز وُ نشست رفتی در قلبام
وقت میعان شقیقه بود | هوایِ تو برخاست که | سینه شفاف میخواست | باد را در بَدوِ قلب