بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
مردم
از پشت شیشهها مردم چه دورند. یه دنیای نقاشی شده. همه چیز روی پنجره حک شده. مصنوعی. بیحرکت. اگه من شیشه رو بشکنم چه اتفاقی میافته؟
(اتفاق، حرکت، دنیا، دور، شکستن، شیشه، مردم، مصنوعی، نقاشی، پشت، پنجره)
مردم آنقدر گرفتار شدهاند که فقط میخواهند سرگرم باشند. کسی نمیخواهد کاری بخواند که یک مقداری او را به فکر وادارد. اما نیاز بشر به داستان شنیدن هیچوقت از بین نمیرود (نقل قول از جمال میرصادقی)
(بشر، جمال میرصادقی، داستان، سرگرم، فقط، فکر، مردم، مقدار، نیاز، کار، کسی، گرفتار)
خوب مردم سی سال است که ندیدهاند دو نفر توی خیابان همدیگر را ببوسند.
از آن زمان که برای اولین بار در همین باغ به من گفته بود «دوستت دارم» تا همین چند روز پیش که کسی دیگر، همین جملهی کلیشهای را برایم تکرار کرد، انگار هزار سال میگذرد. از آن «دوستت دارم» تا این یکی، چقدر مردم و زنده شدم، زمین خوردم و بلند شدم، بالیدم و خم شدم و فرو رفتم
(اولین، باغ، تکرار، جمله، دوستت دارم، روز، زمان، زمین، زنده، سال، مردم، هزار، همین، کس، کلیشه)
مردم تو را به چشم یک قهرمان نگاه نمیکنند وقتی برایشان تعریف کنی به ماتحتات شلیک کردند.
به مردم اشاره کرد: ما مثل اینها هستیم. سیاهیلشکر یه فیلم که نمیدونیم دربارهی چیه. میدونیم؟