بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
نام
همهی آنها که میبایستی میمُردند، مُردهاند. همهی آنها که به چیزی اعتقاد داشتند و همهی آنها که به خلاف آن چیز اعتقاد داشتند ـ حتی آنهایی که به هیچ چیز اعتقاد نداشتند و بدون اینکه بفهمند خود را در این واقعه گرفتار دیدند. همه مُرده، یکسان، خشکیده، بیهوده، پوسیده. و کسانی که هنوز زندهاند، به تدریج آنها را فراموش میکنند و نامهایشان را به اشتباه میگویند.
و برای سرزمینی قطعهقطعه میشوم | که نامم را میخواند | زیر لبهایش | و پرچمش را تکان نمیدهد
الفبای نامت را میبوسم | تاکستان سرخ میشود
نام ندارد آزادی | هرآنچه نام داشته باشد زندان است
همهی بدبختیها را در جعبهای به نام امید پر کردهاند. اگر همه چیز سرِ جایش بود، چه نیازی به امید بود. امید اولین داشتهی آدمها بود در هجرتشان به زمین. چیزی میلنگد وقتی امیدوار زندگی میکنیم.
(آدم، امید، امیدوار، اولین، بدبختی، جا، جعبه، زمین، زندگی، نام، نیاز، هجرت، همه، پر، چیز)
ریشهی نفرت خود نفرت نیست، چیز دیگهای رو بیان میکنه... رنج، ناکامی، حسادت، اضطراب... عشق به نام خودش حرف میزنه اما نفرت از چیز دیگهای صحبت میکنه.
(اضطراب، بیان، حرف، حسادت، رنج، ریشه، صحبت، عشق، نام، نفرت، چیز)
به اعتقاد من عصر ما فقط شایستهی یک لقب و نام است . "عصر فحشا". مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ فاحشهها عادت میدهند.
(اعتقاد، تدریج، شایسته، عادت، عصر، فاحشه، فحشا، فرهنگ، لقب، نام)
ذهن نه، فکر نه: چیزی به نام خاطره وجود ندارد: مغز همان چیزهایی را به یاد میآورد که عضلات کورمال به دنبال آنها میگردند: نه بیش، نه کم...
محال | نامِ توست | و نامِ من | ناتوانیِ امکانِ توست
اینجا هر کسی ثروتمندتر باشد یا پسرش در جنگ مرده باشد کوچه را به نامش میکنند. آنجا چی؟