بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران |
نبودن
دوستت دارم، خواهر من، برای آنچه تو بودی و من نبودم... و همیشه خشمی با دلم بود، خواهر من، برای آن مرد که از من ربودی. و همهی فرصت زنی چون من را گرفتی که رها کنم خودم را از این "سمنگان دژ"... دوستت دارم، خواهر من، و بیزارم از تو، برای آنچه تو بودی و من نبودم.
محمد چرمشیر | روایت عاشقانهای از مرگ در ماه اردیبهشت
(بودن، بیزار، خشم، خواهر، دل، دوستداشتن، رها، زن، فرصت، مرد، نبودن)
(بودن، بیزار، خشم، خواهر، دل، دوستداشتن، رها، زن، فرصت، مرد، نبودن)
او نیست که به من تکیه زده بلکه این من هستم که پشت او پنهان شدهام.
زنتون تا وقتی نمرده بود زنتون بود، وقتی مُرد كه دیگه زنتون نیست.
چشم بستم تا نباشم | و چون چشم گشودم | دیگر نبودم.
میدانم میدانم دیگر نیستم | درست مثل زمانی که من میز و درخت و ساعت بودم و تو هیچوقت نبودی