جملات منتخب - جستجو

نویسنده

بعضى آدم‌‏ها قدرت تعریف كردن داستان‏‌هايى رو دارن كه هر كسى مى‏‌تونه فکر كنه داستان‏ خودشه: به اين آدم‏‌ها مى‏‌گن نويسنده.

اریک امانوئل اشمیت | مهمان ناخوانده
(آدم، تعریف، داستان، فکر، قدرت، نویسنده)

نویسنده تنها در کشور خودش زنده می‌ماند. (نقل قول فرزانه منصوری از همسرش نادر ابراهیمی)

نیلوفر دهنی | کجا می‌نویسم
(تنها، فرزانه منصوری، نادر ابراهیمی، نویسنده، کشور)

مگر نه اینکه نویسنده از همان چیزی می‌نویسد که قبلا آن را زندگی کرده باشد؟

نیلوفر دهنی | کجا می‌نویسم
(زندگی، نویسنده، چیز)

نویسنده مثل مرغ می‌ماند، قُدقُد می‌کند تا یک‌جای خلوت گیر بیاورد و تخم بگذارد. (نقل قول از جمال میرصادقی)

نیلوفر دهنی | کجا می‌نویسم
(تخم، جا، جمال میرصادقی، خلوت، مرغ، نویسنده)

اگر بخواهی نویسنده ساده و صمیمی باشی و جدی بنویسی هرگز به مال و منال نمی‌رسی (نقل قول از جمال میرصادقی)

نیلوفر دهنی | کجا می‌نویسم
(اگر، جدی، جمال میرصادقی، ساده، صمیمی، مال، منال، نویسنده، هرگز)

همیشه مسائلی هست که آدم را میخکوب کند. کسانی که می‌گویند نمی‌توانم بنویسم باید زندگی‌ام تأمین باشد هیچوقت نویسنده نمی‌شوند. من در بدترین شرایط همیشه نوشته‌ام (نقل قول از جمال میرصادقی)

نیلوفر دهنی | کجا می‌نویسم
(آدم، باید، جمال میرصادقی، زندگی، شرایط، میخکوب، نویسنده، همیشه، هیچوقت)

من نویسنده‌ای فقید هستم، اما نه به معنای آدمی که چیزی نوشته و حالا مرده، بلکه به معنای آدمی که مرده و حالا دارد می‌نویسد.

ماشادو آسیس | خاطرات پس از مرگ براس کوباس
(آدم، آدم‌کش، فقید، نویسنده)

دیگر نویسنده‌ای وجود نداشت که از دلگیری پاییز بنویسد یا از خوش‌بویی بهار؛ از عشق چهچه بزند و نامه‌های طولانی بنویسد و از نفرت بگوید...

ماریا تبریزپور | اصلا مهم نیست
(بهار، عشق، نامه، نفرت، نویسنده، وجود، پاییز)

نویسنده در انتهای داستان نشان می‌دهد که جامعه به هر سویی که می‌رود همه را با خود می‌برد. این جریان روشنفکر و عامی نمی‌شناسد.

محمد نوروزی | سوسک ها
(انتها، جامعه، جریان، خود، داستان، روشنفکر، سوی، شناختن، عامی، نشان، نویسنده)

من و بوف کور

نویسنده: عباس پژمان

بگذار تجربه کنم که طرح پیکرت را فرو بریزم و با هیئتی جدید بنویسمت. ابوتراب خسروی | کتاب ویران

نویسنده